سلام.

یه بحثی داشتیم درباره‏ی «پژوهش‏محوری» و «مهارت‏محوری».

یه بحثی هم تو شبکه‏ی آموزش
-گمان‏م در مورد روش پژوهش‏های دینی بود-
دیدم درباره‏ی پژوهش «موضوع‏محور» و «مسأله‏محور»
که به مذاق‏م خوش اومد، گفت‏م یه اشاره‏ای به‏ش بکنم.

می‏گفت در پژوهش تفاوت است بین «داده» و «اطلاعات».
یعنی داده‏ها باید خواصی داشته‏باشند تا بشن اطلاعات مفید.

مهم‏ترین خاصیت اطلاعات مفید هم «مرتبط‏بودن»ه.

در مورد مرتبط‏بودن می‏گفتند که ارتباط اطلاعات با موضوع خیلی درست نیست
(حالا استدلال‏ش خاطرم نیست).
بیش‏تر مهم‏ه که اطلاعات با مسأله مربوط باشه؛
یعنی یکی از سه حالت زیر:

1- بتواند به فهم مسأله‏ی مورد نظر پژوهش کمک کند.
2- بتواند راه حل‏های رقیب را در حل این مسأله رد یا اثبات کند.
3- بتواند به رد یا اثبات فرضیات راه حل ما در حل مسأله‏ی مورد نظر کمک کند.

یا علی

- - - - - -
جناب «حیرت» کلام بجایی فرموده‏اند:
«داده مواد خام و بی‏معنا است.
اطلاعات، داده‏ای‏ست که پردازش شده و معنا و مفهوم دارد، ولی هنوز اعتبار ندارد. یعنی می‏تواند درست یا غلط باشد.
دانش، اطلاعاتی است که با کار کارشناسی معتبر شده»

و جناب «ره‏سپار» نیز:

«در واقع اطلاعات معنایی است که ما به داده‏ها می‏دهیم. همینه که باعث می‏شه حتی با یک‏سری داده مشابه با تعابیر متفاوتی روبرو بشیم.»

و این هم مرحمت جناب «اسلامی»:

«این بحث در فلسفه‏ی علم بسیار مورد توجه قرار گرفته.

یعنی در یک پارادایم. اولاً باید یک نوع هم‏گنی میان داده به‏وجود آید. ثانیاً اینکه در کل آن پارادایم معناداری خاصی داشته‏باشند، ثالثاً ابطال نشوند و ... البته در نظرات جدیدتر پارامترهای دیگری هم مورد توجه قرار گرفته.

اما مسأله‏ی مهم‏تر و بنیادی‏تر این است که اساساً مسأله است که مشاهدات ما را جهت می‏دهد. یعنی مشاهدات باردار است از مسأله‏ها یا به زبان دقیق‏تر نظریه‏ها.
به زبان ساده: ما هر چیزی را مشاهده نمی‏کنیم. بلکه به‏طور پیشینی به موضوعی تعلق داشته‏ایم و بعد در باب آن مشاهده کرده‏ایم ... .

در باب نظر جناب «ره‏سپار» هم باید بگویم، ... همیشه اطلاعات معنایی که ما به داده‏ها می‏دهیم، باعث نمی‏شود از داده‏های مشابه‏مان تعابیر متفاوت داشته‏باشم. بلکه  گاهی جنبه‏های دیگر خود داده هم باعث می‏شود ما تعابیر متفاوتی داشته‏باشیم.

داده، داده است اما صلب و سخت نیست.

یعنی مسأله این است که  آیا داده را ما تبدیل به اطلاعات می‏کنیم؟ یا این قابلیت آن داده است که ما را به این اطلاعات می‏رساند؟ یا هر دو؟

مثال: پارچه را نمی‏توان تبدیل به میز کرد (قابلیت داده)؛ اما پارچه همواره تبدیل به چادر نمی‏شود، می‏تواند تبدبل به دامن یا بلوز و ... هم بشود (تصرف ما).

این بحث عنوان مدرنی برای بحث «قوه و فعل» است.

... نمی‏شود بین پژوهش موضوع‏محور و مسأله‏محور دیوار کشید. نمی‏توان گفت مثلاً پژوهش دو قسم است: موضوع‏محور، مسأله‏محور. بلکه اینها به‏نحو کاملاً زیرزمینی به‏هم تنیده‏اند و با هم قرابت وجودی دارند.»

عرض کنم که بحث‏های فلسفی خوبی مطرح شد که البته کمی از سطح فهم حقیر خارج‏ه. اما فکر کنم کمی از آن دید کاربردی که در ذهن‏م بود دور شدیم؛ واقعاً هم فکر می‏کنم بحث رو خوب مطرح نکرده‏ام.

به‏نظرتون این استدلال درست‏ه؟ (البته خودم هم شک دارم تفاوت «موضوع» و «مسأله» رو خوب فهمیده باشم.)

1- اگر دنبال ارتباط داده با موضوع باشیم، اطلاعاتی جمع‏آوری می‏شوند که مجموعه‏ی آنها برای شناسایی آن موضوع برای آدم ناآشنا مفید است. پس این اطلاعات برای مراحل اولیه‏ی پژوهش و آشنایی کلی و جامع موضوع مفید است و به‏درد مقدمه‏ی پایان‏نامه می‏خورد. مثلاً «پارچه چیست و چه کاربردهایی دارد».

2- پس از آشنایی کلی موضوع، مسائل و ابهاماتی در موضوع برای محقق ایجاد می‏شود که به‏عنوان موضوع اصلی پژوهش قابل بررسی است. مثلاً «چرا پارچه‏ی نازک زود پاره می‏شود» یا «چگونه می‏توان استحکام پارچه‏ی نازک را تقویت کرد».

3- در این مرحله داده‏هایی مفید هستند که در مورد «پارچه‏ی نازک»، «عوامل پارگی پارچه» و «روش‏های تقویت استحکام پارچه» باشند؛ نه کلیّت پارچه. یا اگر قرار است عامل یا روش جدیدی ارائه دهیم، داده‏هایی مفیدند که درباره‏ی روش‏های رقیب و فرضیات روش ما اطلاعات مفیدی داشته باشند. (یک‏شنبه 24آذر87، 11صبح)

(به این قسمت 3 می‏گیم «ادبیات موضوع» یا Literature survey یا  Literature Review).

و باز هم عنایت جناب «اسلامی»:

«1- اتفاقاً بسیار بحث کاربردی‏ای مطرح شد، هر چند فلسفی بود. یعنی فلسفه تئوری‏پردازی نیست.

2- آدم بدون داده هیچ‏کاری نمی تونه بکنه. مثل یه بچه نوزاد مثلا 2روزه. حتی اون هم غریزه داره، یعنی بالاخره یه داده‏ی اجمالی دارد.

3- اما آدم بین داده‏ها هم گزینش می‏کنه. چون در همان زمان که فقط داده داره، یه فهم اجمالی‏ای هم از مسأله داره.

4- در نهایت: آدم‏ها بین داده‏ها و اطلاعات دارن تاب می‏خورن.
یه مثال حجی بزنم: سعی میان صفا و مروه؛ از صفا دور می‏شوی تا به مروه برسی. اما در همان زمان می‏خواهی به صفا بازگردی. یعنی اساس یک دور است، نه یک دور باطل. بلکه دور هرمنوتیکی (در یکی از پست‏هایم در این باره نگاشتم).

5- در پایان‏نامه هم که مورد مثالی شما بود: شما آنقدر بین داده‏ها و اطلاعات تاب می‏خوری که یه آن مسئله برات کشف می‏شه. نمی‏شه گفت چه آنی. نه اینکه منطقی نیست و  آشوبه، نه. بلکه آنقدر عوامل زیاده که مغز قابلیت استقصا نداره.

6- یعنی می‏خوام بگم، اینطوری که شما خط‏کشی می‏کنین نیست. درسته شماره ی 1 و 2 و 3 درسته. اما بعضی اوقات یه قسمت از شماره‏ی 2 می‏ره تو شماره‏ی 1 و برعکس و هکذا شماره 3.
چرا؟ چون انسانی. اطلاعات یه کم شأن انسانی داره. مسأله هم. حتی من می‏خوام بگم موضوع هم همین طوره.

7-این تفکیک‏های شما بسیار خوب‏ه، برای جمع‏بندی و نتیجه‏گیری. اما بیشتر جنبه‏ی تعلیمی داره و یه‏جور ساده‏سازی شده. اما این مزیت بزرگ رو داره که این تفکیک‏ها ذهن رو نظم می‏ده ...»